داشتیم برای حمله آماده می شدیم ، هرکس به کاری مشغول بود
یکی وصیت نامه می نوشت ، دیگری وسایلش را آماده می کرد و یکی وضو گرفته بود و به لباس و صورتش عطر میزد و...
فرمانده نگاهی به جبار کرد و گفت: " آقا جبار شب حمله ست هااا!"
جبار خمیازه ای کشید و گفت : میدونم
- نمی خوای یه دست به سروصورتت بکشی؟
- مگه سروصورتم چشه؟
علی خنده کنان گفت: " منظور فرمانده موهای نازنین کله ی مبارک شماست"
جبار با اخم به علی نگاه کرد و گفت: " سرت به کار خودت باشه ، صلاح مملکت خویش خسروان دانند"
دیگر نه فرمانده حرف زد نه هیچ کس دیگه...
این جبار از اون بچه های عجیب روزگار بود ، با اون قد دراز و بدن لاغر و سرووضع ژولیده ، اگر می دیدندش چه فکرها که درباره اش نمی کردند.
اما انصافا در جنگیدن رو دست نداشت ، شجاع و دلیر بود
مشکل اصلی فقط کله اش بود ، همیشه ی خدا موهاش ژولیده و موهای پس کله ش شاخ شده بود
بی انصاف نمیكرد یك شانه به آن موهایش بكشه كه یك دسته اش به طرف شرق و دسته دیگر به سمت غرب بود ، با حرف هیچ كس هم تره خرد نمی كرد.
- عملیات شروع شد و ما به قلب دشمن زدیم و از ارتفاعات حاج عمران بالا كشیدیم.
آفتاب در حال طلوع بود كه یكی از ارتفاعات صعب العبور را فتح كردیم. همان بالا از خستگی نفس نفس میزدیم كه بیسیم چی دوید طرف فرمانده و گفت: فرماندهی تماس گرفته، میپرسند روی كدام ارتفاع هستید؟
فرمانده كمی سرش را خاراند و گفت: والا روی نقشه هیچ اسمی از این ارتفاع ندیدم.
علی خنده كنان گفت: میگویم اسمش را بگذارید «پسِ كلّه جبّار!» آخه میبینید كه، دامنهاش همه شاخ شاخه، مثل پسِ كلّه آقا جبّار
جبّار آن طرف تر بود و چیزی نمیشنید.
چند ساعت بعد یكی از بچه ها رادیواش را روشن كرد.
بعد گوینده با هیجان گفت: شنوندگان عزیز توجه فرمایید! توجه فرمایید! رزمندگان دلیر ما دیشب پس از یورش به دشمن بعثی در ارتفاعات حاج عمران در غرب كشور توانستند ارتفاعات مهم و سوق الجیشی "پسِ كلّه جبّار" را آزاد كنند.
جبّار یكهو از جا پرید.
بچه ها از شدّت خنده روی زمین ریسه رفتند. جبّار با عصبانیت فریاد زد: كدام بی معرفت اسم اینجا را گذاشته پسِ كلّه جبّار؟
اما هیچ كس جوابش را نداد. روی ارتفاع پسِ كلّه جبّار میخندیدیم و جبّار حرص میخورد.
آن ارتفاع به همان اسم معروف شد. اگر الان به نقشه دقیق آن منطقه نگاه كنید، یك ارتفاع را میبینید كه اسمش است: پسِ كلّه جبّار!